کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم، سیاه کاره ای سپیدچشم، (جهانگشای جوینی)، بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن مرو بصومعه کآنجا سیاه کارانند، حافظ، جانا روا مدار که بی هیچ موجبی چشم سیاه کار تو خونم هدر کند، ابن یمین (از آنندراج)
کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم، سیاه کاره ای سپیدچشم، (جهانگشای جوینی)، بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن مرو بصومعه کآنجا سیاه کارانند، حافظ، جانا روا مدار که بی هیچ موجبی چشم سیاه کار تو خونم هدر کند، ابن یمین (از آنندراج)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده: ماتم عمر رفته خواهم داشت زآن سیه جامه ام چو میغ از تو. خاقانی. این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم حالی ازاشک حلی های گهر بربندم. خاقانی
که جامۀ سیاه پوشیده است. ماتم دار. عزادار. جامۀ ماتم پوشیده: ماتم عمر رفته خواهم داشت زآن سیه جامه ام چو میغ از تو. خاقانی. این سیه جامه عروسان را در پردۀ چشم حالی ازاشک حلی های گهر بربندم. خاقانی
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نقرۀ غیر مسکوک: دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. تدبیر فلک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام توست. سوزنی. رجوع به سیم شود
نقرۀ غیر مسکوک: دیوانه شدی که می ندانی از نقره و سیم خام زیبق. ناصرخسرو. تدبیر فلک داشتن شاه شمس ملک چون زر پخته از دل چون سیم خام توست. سوزنی. رجوع به سیم شود
نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصۀ فرنگ است، معشوق سبزفام. (آنندراج) : حق را چه تلف شود کرم ها در هند از این سیه قلم ها. درویش واله هروی (از آنندراج). رجوع به سیاه قلم شود
نقش تصویری که رنگ آمیزی نداشته باشد همین از سیاهی کشیده باشند و بس وزمینش نباتی رنگ باشد یا سفید و آن خاصۀ فرنگ است، معشوق سبزفام. (آنندراج) : حق را چه تلف شود کرم ها در هند از این سیه قلم ها. درویش واله هروی (از آنندراج). رجوع به سیاه قلم شود
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) : در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. آتش ارچه سرخ روی است از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر. مولوی. چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود. صائب. رجوع به سیاه کاری شود
کنایه از ظلم و شوخی. (آنندراج) (غیاث) : در سیه کاری چو شب روی سپیدآرم چوصبح پس سپید آید سیه خانه به شب مأوای من. خاقانی. آتش ارچه سرخ روی است از شرر تو ز فعل او سیه کاری نگر. مولوی. چند بتوان ساخت موی خویش چون قیر از خضاب چون نمیگردد جوان دل زین سیه کاری چه سود. صائب. رجوع به سیاه کاری شود
کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او. خاقانی. تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر. خاقانی. برو از خانه گردون بدر و نان مطلب کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را. حافظ. حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند. صائب (از آنندراج). رجوع به سیاه کاسه شود
کنایه از مردم بخیل، رذل، گرفته، سفله و ممسک. (برهان). بخیل و ممسک. (غیاث اللغات) (آنندراج) : سیه کاسه و دون و پرخوار بود شتروار دائم به نشخوار بود. بوالمثل بخاری. دهر سیه کاسه ای است ما همه مهمان او بی نمکی تعبیه ست در نمک خوان او. خاقانی. تا خوانچۀ زر دیدی بر چرخ سیه کاسه بی خوانچه سپید آید میخوار به صبح اندر. خاقانی. برو از خانه گردون بدر و نان مطلب کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را. حافظ. حذر ز ف تنه آن چشم نیم باز کنند ز میزبان سیه کاسه احتراز کنند. صائب (از آنندراج). رجوع به سیاه کاسه شود
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 582 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر. دارای 582 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. دارای 137 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچ تپۀ بخش ترکمان شهرستان میانه. دارای 137 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود